Article 9
دلم لک زده که بتونم اینجا بنویسم. شاید حضور نسبتا هر روزه م تو فیس بوک مجال نوشتن اینجا رو گرفته ولی باید اعتراف کنم اینجا خونه ی اصلی منه. راحت و بی شیله پیله و نگران از قضاوت شدن مینویسم. یه زمانی...
View ArticleArticle 8
فردا طرحم تمامه. وسایلامو جمع کردم که مامان بابا عصر میان ببرن. البته مامان شب رو پیشم میمونه وفردا با هم برمیگردیم. همه ی وسایلا رو جمع کردم، یه عالمه شده، تمام چیزایی که لازم داشتم با خودم بیارم تا...
View ArticleArticle 7
امروز عصر رو همونطور که دلم میخواست گذروندم،، اول کلاس موسیقی، بعد کتابفروشی مورد علاقه م و پیاده روی و قرار دیدن زی تو یه کتابفروشی دیگه! رفتن به کافی شاپی در بام شیراز، آبجو بدون الکل و 2نخ سیگار و...
View ArticleArticle 6
اولی که رفتم طرح درست حسابی یادم نیست گویا وقتی از نوشتن خاطراتم بعد از 2-3 روز خسته شدم نوشتن یه کتاب نیمه تمام دیگه رو شروع کردم. وقتی وسایلامو از پانسیون جمع میکردم چشمم به اون دفتر افتاد و با خودم...
View ArticleArticle 5
الان اصلا نمیدونم امروز چندم شهریوره! فقط میدونم از تولد وبلاگم گذشته و به همین سادگی هفتمین سال نوشتنو پشت سر گذاشتم...
View ArticleArticle 4
نه خسته م نه عصبی، دقیقا رسیدم همون جایی از زندگیم که دلم میخواست از روش بپرم بس که واسم یا بی اهمیت بوده یا انرژی بر. این روزها با لودگی از کنار این مسئله میگذرم، از کنار اصرارهای اطرافیان که مدام...
View ArticleArticle 2
نمیدونم چرا همیشه تو ذهن ما آدمها جاودانگی بوده، میل به انجام کاری برای این دنیا ولی من درست تو این لحظه میخوام که چیزی از این دنیا بگیرم، از زیستن لذت ببرم، گور بابای جاودانگی! دنیای لعنتی برای...
View ArticleArticle 0
گرگها همیشه زوزه نمیکشندگاهی هم می گویند: دوستت دارمو زودتر از آنکه بفهمی بره ایمیدرندخاطراتت راو تو میمانی با تنی که بوی گرگ گرفته…..
View ArticleArticle 0
وقتی درد مثه شوک به سراغت میاد، تمام وجودت باهم درد میگیره و تو نمیدونی از کجا شروع شد و چرا شروع شد. من خوب بودم، تو خوب بودی و شروع هر دعای من سلامتی تو و بابا بود. تمام کودکی من با ترس 40 ساله شدن...
View ArticleArticle 0
با یه حجم بزرگ از امید رفتیم. فکر میکردم نهایتا بگن 20-30% احتمال سرطانه با توجه به جواب بیوپسی اما وقتی که مامان رو صندلی نشست و من پشت سرش ایستاده بودم و داشتم واسه استاد شرح حال این یه ماه اخیرو...
View ArticleArticle 0
حال روحیم مدام در نوسانه. یه دقیقه خوبم و میگم و میخندم یه دقیقه بعد از همه چیز و همه کس متنفرم و آرزوی مرگ میکنم! خدایا خفه م کردی! هرکاری میخوای بکنی زودتر!
View ArticleArticle 0
میخوام بنویسم حالم خوب نیست، تمام تنم درد میکنه، دلم میخواد از این موقعیت فرار کنم، دلم یه همراه ثانیه به ثانیه میخواد، یه آدم قوی و محکم که ندارم! دلم میخواد غرغر کنم همینجوری!! روزی 100با ربه کشتن...
View ArticleArticle 0
احساس میکنم آدمها این روزها این روزهایی که احتیاج به درک شدن دارم بد خنگ شدن! خسته م از همشون. به این فکر میکنم که اون خدایی که اون بالاست یه بار حتی یه بار هم حاضره جای یک روز من زندگی کنه؟ با تن...
View ArticleArticle 1
عادتمه وقتی دلتنگ کسی میشم چشامو میبندم و صداشو میارم تو ذهنم، بعد یه کم آروم و دلتنگتر میشم که این حالتو خیلی دوست دارم با اینکه دمار از روزگارم درمیاد و خیلی اذیت میشم. اینبار اما خوشبختم که صداتو...
View ArticleArticle 0
همونقدر که به این نتیجه رسیدم که تو دردی که مادرم میکشه نمیتونم سهیم باشم به این نتیجه هم رسیدم که کسی جز خودم نمیتونه شرایط بدمو درک کنه و همراهی کنه و کمک کنه که بهتر بشم. این کاهش وزنی که هیچ دلیلی...
View ArticleArticle 1
دل است دیگر تنگ میشود و کاریش نمیشود کرد. مثل آن شب که دلم گرفت از نامروتی ها و نیمه شب از شدت تهوع، همه ی آنچه نامش زندگیست را خون آلود بالا آوردم بلکه نجات پیدا کنم. مثل همان شب که از درد و بیقراری...
View ArticleArticle 0
وحشتم از زندگی و مواجهه با اون چیزی که تو چنته داره منو کشونده این گوشه ی پرتی که با خودم میگم ببین ژان، باید بپذیری، زندگی رو با تمام وجودت بپذیری و برای نگهداریش تلاش کنی. غم میشینه تو دلم وقتایی که...
View Article
More Pages to Explore .....